جدول جو
جدول جو

معنی سنگ پشت - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ پشت
لاک پشت، حیوانی خزنده، تخم گذار و علف خوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دست ها، پاها و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دست و پای خود را به داخل آن می کشد و پنهان می شود، سنگ پشت، خشک پشت، کاسه پشت، کشف، کشتوک، کشو، باخه
تصویری از سنگ پشت
تصویر سنگ پشت
فرهنگ فارسی عمید
سنگ پشت
(سَ پُ)
جانوری است از دستۀ خزندگان که آنرا کشف و باخه نیز گویند و به هندی کچهوا نامند. (غیاث). کشف. (فرهنگ رشیدی). جانوری است معروف که او را لاک پشت و کاسه پشت نیز گویند. (برهان). خشک پشت. سلحفاه. ابوالمتجمل. باخه. ظهره. حنفاء. حمسه. انقدان. (یادداشت مؤلف) :
چو گل کی دهد بار خار درشت
گهر چون صدف کی دهد سنگ پشت.
اسدی.
در آبگیری دو بط و سنگ پشتی ساکن بودند. (کلیله و دمنه) ، نوعی از ماهی درم دار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سنگ پشت
جانوریست معروف که او را لاک پشت و کاسه پشت نیز گویند
تصویری از سنگ پشت
تصویر سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پشت
((~. پُ))
لاک پشت
تصویری از سنگ پشت
تصویر سنگ پشت
فرهنگ فارسی معین
سنگ پشت
باخه، کاسه پشت، لاک پشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنگ پشت
سنگ پشت، لاک پشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ پا
تصویر سنگ پا
نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ پشت
تصویر چنگ پشت
خمیده پشت، گوژپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آتش
تصویر سنگ آتش
نوعی سنگ سخت به رنگ سیاه یا قهوه ای که از اصطکاک آن با آهن جرقه تولید می شود و پیش از اختراع کبریت به وسیلۀ آن آتش می افروختند، سنگ چخماق، سنگ آتش زنه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گُ)
سنگ پشت که لاک پشت است. (آنندراج). رجوع به سنگ پشت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 441 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که به هندی جهانوا گویند. (غیاث). سنگ کانی سوراخ سوراخ که در حمام چرک پا بدان پاک کنند. سنگ پاخار. نشفه. نسفه. نشف. پاشنه سنگ. سنگ پاشنه. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
رو نیست، سنگ پاست، بسی بی شرم است
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نام محلی کنار راه مشهد به کاریز میان چم آباد و حاجی آباد در سی و هشت هزار و هشتصد گزی مشهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
محکم. (غیاث) :
دو برج رزین زین دز سنگ بست
ز برج ملک دوردرهم شکست.
نظامی.
چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست
سفالین بد آن کوزه حالی شکست.
نظامی.
در آن کوش از این خانه سنگ بست
که همسنگ این سنگی آری بدست.
نظامی.
، ثابت. پابرجا:
در آن خطه بود آتشی سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست.
نظامی.
، میوه که هنوز نارسیده باشد و اثر خامی در او ظاهر شود. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ دَ / دِ)
برآوردۀ با سنگ چنانکه دیوارۀ چاهی یا کنار رودی. (یادداشت بخط مؤلف) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده بوده حاصل برای عمارت سنگ بست و پل. (تاریخ طبرستان).
ز مهد زر و گنبد سنگ بست
مهیاش کردند جای نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ بِ)
آنچه بر روی سنگ نویسند
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ)
حجرحبشی. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ تَ)
حجرالنار. اگر زنی دشوار زاید بر ران او بندند زاییدن بر او آسان گردد. (برهان). سنگی که از آن آتش به چقماق برآرند و آنرا به عربی حجرالنار خوانند چه در این سنگ نسبت به سنگهای دیگر آتش بیشتر میباشد. (آنندراج). سنگ چخماق. (یادداشت مؤلف). قداح. (دهار) :
جلوۀ معشوق می یابیم از هر شعله ای
سنگ آتش را مگر از کوه طور آورده اند.
میرزا رضی (از آنندراج).
گه منع کنندم ز غم مشتاقی
گه طعنه زنندم ز شراب وساقی
القصه درین سوخته ام نیست دمی
آسوده چو سنگ آتش از چقماقی.
محمد قلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ پُ)
خمیده پشت. کوژپشت. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 290). کوژپشت و احدب. (ناظم الاطباء) :
پیران چنگ پشت و جوانان چنگ زن
در چنگ جام باده و در گوش بانگ چنگ.
سوزنی.
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم ز گوشمال رباب.
سوزنی.
فلک چنگ پشت است و ساعات رگها
که رگ بیست وچهار است بر چنگ بسته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ پُ)
محکم. استوار. سفت:
چون آن گرد روی آهن سخت پشت
بنرمی در آمد ز خوی درشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ بست
تصویر سنگ بست
محکم
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و زبر بالا و پایین، زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
هر چیز تنک با فاصله محصول غیرمتراکم
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت پا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کسلیان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کپه ی سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازیاین بازی مثل بازی اغوزه کا است و مقررات و قوائد
فرهنگ گویش مازندرانی
پل سنگی بر روی رودها و نهرها، نام مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی میخ ساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که تیغ سلمانی یا کارد و چاقو را با آن تیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه ی پرتاس سوادکوه، از محله های قدیمی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دوهزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی